دهی است ازبخش نیک شهر شهرستان چاه بهار. واقع در 19هزارگزی شمال باختری نیکشهر و 12هزارگزی باختر راه شوسۀ ایرانشهر به چاه بهار، با 100 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است ازبخش نیک شهر شهرستان چاه بهار. واقع در 19هزارگزی شمال باختری نیکشهر و 12هزارگزی باختر راه شوسۀ ایرانشهر به چاه بهار، با 100 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
نوک دست. سرانگشتان دست. (یادداشت مرحوم دهخدا). کونۀ دست: به پیش هجو من ای کور پایدار نه ای مرا بخیره به یک دست کونه برمگرای. سوزنی. ، در تداول امروز از کونۀ دست، نوک و سر آرنج دست اراده کنند، امروز دست کونه به معنی یک دستی و ناچیز و زبون شمردن است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نوک دست. سرانگشتان دست. (یادداشت مرحوم دهخدا). کونۀ دست: به پیش هجو من ای کور پایدار نه ای مرا بخیره به یک دست کونه برمگرای. سوزنی. ، در تداول امروز از کونۀ دست، نوک و سر آرنج دست اراده کنند، امروز دست کونه به معنی یک دستی و ناچیز و زبون شمردن است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نوعی از شانه باشدکه بدان ابریشم درهم پیچیده را بازگشایند. (آنندراج). قسمی از شانه که با آن نخهای ابریشم را وقتی که خواهند کلافه سازند از هم جدا می کنند. (ناظم الاطباء)
نوعی از شانه باشدکه بدان ابریشم درهم پیچیده را بازگشایند. (آنندراج). قسمی از شانه که با آن نخهای ابریشم را وقتی که خواهند کلافه سازند از هم جدا می کنند. (ناظم الاطباء)
از دستی به دستی دادن. اداره. دست بدست کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هجرنا الحبیب خیفه أن یه جر بداءً فیستمر عنانا و ترکناه للوری فکأنا قد أدرناه بیننا دستکانا. اسعد بن المهذب المماتی (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 255)
از دستی به دستی دادن. اداره. دست بدست کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هجرنا الحبیب خیفه أن یهَ َجر بداءً فیستمر عنانا و ترکناه للوری فکأنا قد أدرناه بیننا دستکانا. اسعد بن المهذب المماتی (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 255)